با فردی 63 ساله بودم که 12 سال با خودش و خانواده اش با عشق و احترام رفتار کردم منو رو به خاطر حامله شدن با خفت و خواری از زندگیشون بیرون کردن خواهراش حتی نذاشتن باهاش حرف بزنم چون حالش خوب نبود نتونست جلوشون وایسه و من دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارم دیگه نمیخوام زنده بمونم عمرم رفت زندگیم رفت تنم سلامتیم همه رفت

سلام سحر عزیز. از اینکه احساس نا امیدی می کنید خیلی متاسفیم. امیدواریم هرچه زودتر مشکلاتتون برطرف بشه و زندگی شادی داشته باشید. پیشنهاد می کنیم که با یک روانشناس مشورت کنید تا کمکتون کنند بهتر با مسائل زندگی برخورد کنید و احساس شکست و ناامیدی نداشته باشید.
سلام. وقت بخیر. امید برای زندگی شما الان در وجودته،وبهترین امید برای ادامه زندگی است. صبور باش.خرابی پل های پشت سر در یک لحظه امکان پذیر است اما متاسفانه درست کردن پلهای خراب شده ممکنه دیر شود یا غیر ممکن باشد. در تصمیم گیری عجله نکن.بگذار کمی زمان بگذرد. انشالله درست می شود. امیدت به خدا باشد. با ثبت مشاوره ،بیشتر راهنمایی می شوید.
«میفهمم سحر عزیز دوازده سال عشق و احترام دادی و در نهایت با بیمهری و طرد روبهرو شدی. طبیعیه که الان احساس خشم، یا حتی بیهدفی کنی. می فهمم چه دردی را تحمل می کنی
میخوام بدونی رنجی که داری واقعی و قابل درکه. همین که هنوز داری حرف میزنی یعنی بخشی از وجودت هنوز امید داره
باید بدونی،تو تموم نشدی با این اتفاق… هنوز میتونی از نو برای خودت بسازی — نه برای اونها، برای خودت
بهتره در این ایام یک روانشناس کنارت باشه

